«خیلی روزا از درموندگی گریه میكردم؛ نمیدونستم باید چیكار كنم و به كی پناه ببرم. كی فكرشو میكرد، مجید با اون شرایط بتونه واسه خودش خونه زندگی درست كنه. تا چند ماه دیگه اگه زنده باشم ازدواج میكنم و میرم سر خونه زندگی خودم. این واسه زندگی من یعنی معجزه!...
«خیلی روزا از درموندگی گریه میكردم؛ نمیدونستم باید چیكار كنم و به كی پناه ببرم. كی فكرشو میكرد، مجید با اون شرایط بتونه واسه خودش خونه زندگی درست كنه. تا چند ماه دیگه اگه زنده باشم ازدواج میكنم و میرم سر خونه زندگی خودم. این واسه زندگی من یعنی معجزه!» مجید 30سال دارد و حالا بیشتر از دو سال و نیم است كه پاك زندگی میكند. خلاص شدن از اعتیاد از همان روزهایی كه اجبار به مصرف پیدا كرده بود، رویای مجید شد و این رویا رفته رفته با او قد كشید تا اسمش شد معجزه! كلمهای كه ریشهی لغویاش عجز است، یعنی ناتوانی. یعنی كاری كه انجام دادنش از توان آدمهای عادی خارج است. مجید اما از ته دل منتظر این معجزه بود.
مادرم اعتیاد داشت
«پدرم در عرض شش ماه دو بار ازدواج كرد و از این دو ازدواج هشت بچه داشت. آن زنش چهار دختر برایش آورد و مادر من هم چهار پسر.» مجید داستان زندگیاش را با ازدواج همزمان پدرش با دو زن شروع میكند، اتفاقی كه وقتی جلوتر میرویم متوجه میشوم از نظر مجید، مهمترین نقش را در كشیده شدنش به سمت اعتیاد داشته.
«چیزهایی را كه میگویم دیگران برایم تعریف كردهاند چون من زمانیكه زندگیمان بهم ریخت شیرخوار بودم و چیزی به خاطر ندارم ، یعنی همانموقع كه من به دنیا آمدم زندگیمان از این رو به آن رو شد...